۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

براي 1 ثانيه كه تو چشمات نگاه كرد ، احساس كردي كه عاشقش شدي ، چقدر تلاش كردي تا به قول خودت اون شماره كوفتي رو بهش بدي
، براش بال بال ميزدي تا اينكه قبول كرد ، دلت پرواز مي كرد وقتي پشت تلفن صداي نازكش رو مي شنيدي ، خوب تو موفق شده بودي
، خيلي زود ، حتي زودتر از اون چيزي كه فكرش رو مي كردي ، بهت عادت كرد،اونقدر كه تمام زندگيش شده بودي ، با تو نفس مي كشيد
، با تو زنده بود ، اونقدر كه حتي زماني كه با اون بودي و با نگاهات چشم دختر هاي مردم رو در مياوردي ، بازم بهت هيچي نمي گفت
، خلاصه خودش رو با تو معني مي كرد ، تا اينكه اون شب لعنتي رسيد ، همون شبي كه از دقايق با تو بودن براش قفس ساخت ، همون شبي
كه به جاي صداي تو ، يه صداي ظريف جواب گوشيت رو داد ، تمام دنيا تو سرش خراب شد ،‌اين درست همون شبي بود كه تازه توي واقعي
رو شناخت ، هيچ كدوم از دلايل مسخره و خنده آورت هم كاري رو درست نميكرد ، حسابي گند زده بودي ، ولي كسي كه تازه گيا پيداش شده بود
، پيشت از سوگليت مهمتر بود ، براي همين خيلي راحت به سوگليت گفتي برو ، چون ميدونستي اگر نقد رو ول كني و نسيه رو بچسبي
صد در صد دو طرف رو از دست ميدي ، سه شبانه روز گريه ميكرد ، نه به خاطر از دست دادن وجود تو ، بلكه به خاطر دقايق
باارزشي كه براي فكر كردن به وجود بي ارزش تو هدر رفته ، به خاطر وجود با ارزشش كه زير بار بچه بازيهاي تو له شد ، خيلي راحت
دروغ گفتي ، خيلي راحت به بازيش گرفتي ،خيلي راحت دلش رو شكستي ، خيلي راحت پا رو دوستيت گذاشتي ، ولي اين يادت باشه ؛
هميشه يكي اون بالا بالاها هست كه به كاراي آدما جواب ميده . مگه نه ؟؟
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.